کیامان نویس: خودتان یک عنوان برای این متن انتخاب کنید

Published by: Mahdi Mohammadi At February 5, 2019


چرا در خانواده، در مدرسه و در دانشگاه و در جامعه به ما فکر ها و اندیشه ها و روش ها را می آموزند ولی هیچ گاه کسی فکر کردن و پرسش گری از خود را به ما نمی آموزد؟

نخستین و نزدیک ترین پاسخ شاید این باشد که اراده ی تحمیل قدرت چنین اجازه ای نمی دهد.

سقراط فقط شک کرد و زیر سوال برد و پرسید. دنیای او دنیای عارفانه ی از نو شناختن بود. زیر سوال بردن برای شناخت خود. افلاتون چه کرد؟ برداشت خود از جهان را حقیقت محض فرض کرد و هر که مخالفت کرد را از آرمان شهر خود راند. سیطره ی بلامنازع اندیشه ی او بیش از 2400 سال اندیشه ی بشری را در جمود و سعی در ثابت فرض کردن دنیای گذران و تلاش برای اثبات حقانیت ریشه های سلسله مراتب قدرت نگاه داشت. آیا این نگاه اجازه ی نگاه کردن دگر گونه و دوباره به ما می دهد؟

قدرت میل به اثبات و تکرار خود دارد. قدرت در ژن های ما عامل تکثیر و مقاوم در برابر تکثر است. بیش از 99.9 درصد ژنهای انسانها مشابه است و تمامی تفاوت سرشتی انسانها در یک دهم درصد خلاصه می شود. زور کدام یک برای تکرار خود می چربد؟ در کوتاه زمان، شکی نیست که آن چه تا به حال بوده است و کار کرده است پایه و اساس درست بودن فرض خواهد شد. هر چه می آموزیم بر اساس همین تکرار و پایایی دانسته ها و اسلوب های پیشین است. هر تلاشی برای باز بینی ریشه ها هم بر سر شاخ بن بریدن دیده می‌شود. مقاومت عجیب انسان ها در آویختن به دانسته های پیشین و مخالف خوانی هر که اندیشه ای تازه یا متفاوت دارد نیز از همین قدرت می آید. همین قدرتی که مولکول های آمینو اسید ها را کنار هم نگاه داشت که ساختار شیمی کربنی بنیاد هستی را بنا نهد و چهره ی کره ی آبی را دگرگون کند. قدرت می گوید: من راه درست را پیدا کرده ام و اگر مایل به اندیشه هستی، اینک این شیوا ترین شیوه ی اندیشیدن را فرا بگیر. گاهی پا را فراتر گذاشته و می گوید: تنها شیوه ی اندیشیدن را از من بپرس. تنها راه رسیدن به آگاهی و روشنایی را به آشکار فراروی ات نهاده ام پس درنگ مکن، شک مکن و آنچه نمی توانم با خرد و تدبیر برایت استوار سازم را با ایمان فرا بگیر.

البته نباید از یاد برد که این واژگان در اندیشه ی کسی است که دستانش روی صفحه کلیدی ساخته شده از ادامه ی ساختار قدرت می رقصد و جمله های او به زبانی است که شبیه همه ی زبان های دیگر همواره از رسیدن به معنا عاجز است. این نوشتار نیز از همان قدرت سرچشمه می گیرد و 99.9 درصد با تکیه و از شیوه و بر مبنا و طبق قاعده و روی ریل  همان قدرت به شک کردن می پردازد. شکی که سال ها طول می کشد که ساخته شود، پذیرفته شود و ترس بر شاخ بن بریدن را کنار بزند و با همان زبان محصول، حامی و حاوی قدرت از یک دهم درصد تفاوت سخن بگوید.

آیا می توان بار دیگر چشم ها را شست و جور دیگر دید؟ آیا پژواک این واژگان تنها برای تن آسایی لحظه ای نوشیدن چای در کنار پنجره ی رو به برف کاربرد نداشته است؟ آیا بی قیدی و آشوب و زیر پا گذاشتن همه ی اسلوب ها و نبستن کمربند ایمنی و نگذاشتن کلاه ایمنی و رعایت نکردن قوانین و آلوده کردن طبیعت و شکار بی رویه ی موجودات در حال انقراض و بی شماران از این دست، خود محصول و فراورده ی جور دیگر دیدن نیستند؟ آیا قدرت، از بزرگ نمایی و در بوق و کرنا کردن همین رفتار ها و زشت نمایی همه ی ناهنجاری های فراورده ی جور دیگر دیدن، با اندیشه ی مخالف خود راه حذف به جای گفتگو را در پیش نگرفته است؟ خیلی سخت نیست دیدن این که در نزدیک به هر روایتی که از بدنه ی سینمای هالیوود خارج می شود، خوب ها می مانند و بدها به جزای خود می رسند. این که باید این گونه باشد یا این که اگر پایان بندی به گونه ای دیگر باشد، فیلم اجازه ی ساخت یا پخش یا موفقیت (!) پیدا نخواهد کرد یا نه، را نمی توان بی گمان انگاشت. همراهی و هم دلی استدلال های اخلاقی با قدرت همواره از دور، متعهدانه و در جهت کمال و استعلا به نظر می رسیده اند و از نزدیک، اگر کسی جرات نزدیک شدن را به خود می داد، فریبکارانه و در خدمت امیال تکراری سازی قدرت قرار داشته اند. همواره باید جنگ میان خیر و شر باشد. همواره باید شاهزاده ای عاشق گدایی شود. همواره باید گدا منتظر ناجی خود، شاهزاده بماند و اغلب هم هیچ کاری جز انتظار کشیدن نمی کند. زیبای خفته، زیبا و خفته می ماند تا بوسه ای از عشق بیدارش کند. بیچاره قورباغه که زشت و قورباغه می ماند تا بوسه ی شاهزاده ای او را به اصل خود که زیبا و شاهزاده است، باز گرداند و اگر هیچ بوسه ای در کار نباشد که اغلب هم نیست، قورباغه چاره ای ندارد که با زندگی قورباغه ای خود، خواه با رضایتمندی و پذیرش وضع موجود و علاقه به هستی خویش، خواه با خود فریبی و امید واهی به آمدن شاهزاده، خواه با تنفر و انزجار تا سر حد خودکشی، تا فرارسیدن لحظه ی موعود، نابودی محتوم، سر کند. پذیرفتن این رنج و ملال از عهده ی هر قورباغه ای نمی آید، و راه شیرین تر خود فریبی را در ادامه ی گفتمان قدرت، بی کم و کاست و شک و اعتراضی انتخاب می کند.

اینگونه است که قدرت همواره پیروز می شود، چون ذات آن با پیروزی تعریف شده است و هیچ چیز آن را از پیروزی جدا نمی کند مگر قدرتی بالاتر. برده ی عجز، برده ی قدرت است. برده ی قدرت برده ی عجز است[1]. عجز خود، قدرت دیگری. خود، دیگری. دیگری تنها تمایل دارد که تو مثل او فکر کنی. او راه درست فکر کردن را دانسته فرض می کند. چاره ای هم ندارد. برای نگاه داشتن برتری خود، که لازمه ی ادامه ی حیات او است، چون هستی اش در تفاوت و برتری خلاصه شده است، تو می توانی بیاندیشی، ولی تنها آن گونه که او می پندارد درست است. راه و چگونگی درست اندیشدن را نمی توانی به آزمایش بگذاری. برای شالوده ی بی مایه ی قدرت خطرناک است. ما می آموزیم که کار بد، بد است ولی نمی آموزیم چگونه می توان دانست به چه دلیل بد است. عمر کوتاه قورباغه ای ما کفاف این کشف بزرگ را نمی دهد چون از لحظه ی تولد در تلاش برای دوختن لباس عروسی طبق تعاریف صادق، متعارف و اثبات شده ی نظام قدرت بوده ایم و هرگز مجال درنگ نداشتیم که این تعریف، این شیوه ی زیست، این معیار برای خوب و بد و این عینک زیبایی و زشتی از کجا آمده است و آیا اصالت دارد یا نه. طرفه این که هر که از این دیوار سرش را بالاتر برد تا آن سو را ببیند، سر را باخت. نباید ذهن مردم را دچار تشویش کرد. قدرت اوف می شود. طرفه تر آن که، آنان که دانستند چگونه می توان دانست، تنها دانسته های خود را خرد خرد و قطره چکانی و با صبر و حوصله و دقت و تامل و خساست و بخل و طمانینه ی خاصی آن هم در لفافه ای از ایهام و ابهام و شعر و افسانه به خورد ما دادند که ما ناچار شویم، دانسته ها را از آنان، که منبع، مرجع و جایگاه پخش و تولید دانسته ها هستند، و تنها از آنها دریافت کنیم و مجیز گویان و بردگان آستان و بندگان درگاه این صاحبان شیرفلکه ی دانستگی باشیم. هیچ گاه، نه اغراق نمی کنم چون شاهد غیر از این بوده ام، شاهد یک دهم درصد بوده ام، کم تر گاهی پیش می آید که به جای دانسته، شیوه ی دانستن را به ما بیاموزند. خیلی ساده پاسخ می تواند این باشد که دانستگان بی اصالتی ساختار قدرت هم، از کنه درون، اسیر و بنده ی ساختار قدرت هستند و از این می هراسند که پس از آگاهی ما به این پوچی بی کران و تزلزل گسترده ی شالوده ی قدرت، دیگر نقش آنها در رسیدن ما به این اندیشه را فراموش کنیم و قدرتی بر ما نداشته باشند. ولی من هرگز جایگاه استادان راستین و شجاع خود را که نخواستند، گسترانیدن آگاهی را با شیرفلکه ی قدرت تاخت بزنند و منِ خود را پیش از منِ دیگران سوزانده بودند، در روشن کردن چراغ این اتاق تاریک فیل دار، فراموش نخواهم کرد. شک من از شک شما آمده پدید. از شاگردی شما به خود می بالم و بی هیچ ابایی از ناشناس ماندن و قدرت نداشتن، این راه را ادامه می دهم: به راستی جور دیگر باید دید. البته آسان نیست.

971105

 

 

 

 


[1] A slave of power is a slave of weakness