کیامان نویس: ماجرای نیمروز چه بود؟

Published by: Mahdi Mohammadi At May 23, 2017


مهدویان را برای ایستاده در غبار ستودم. برای دیدن کار بعدی او مشتاق بودم و تماشاگران فجر هم گویا هم داستان من بودند. سو گیری استادی گرانقدر (متخصص در زمینه ای غیر از سینما) که به تندی بر فیلم برتافته بود، کمی به اندیشه ام انداخت و از سویی دیگر کمی نیز کنجکاو تر شدم.

ماجرای نیمروز در فضایی با رنگ فیلم های مستند اوایل دهه ی شست در به چشمان ما می گشاید، با دیدن شوق و شور و خشونت های گروه های مختلف (خشونت را از هر سو به تصویر می کشد) ، دست به اسلحه بردن مجاهدین خلق را یک آغاز بر سلسله اتفاقاتی می نامد که به منافقین تبدیلشان می کند و با تهدید و بمب گذاری و آدم کشی به مقابله با جمهوری اسلامی دست می زنند و از همان ابتدا که سلاح خود را برداشتند، پایان کار خود را به روشنی رقم زدند ، چونان چه گروه های دیگری در دنیا چون بادرماینهوف در آلمان نیز در دهه 60 میلادی رقم زدند.

نشان می دهد باز جو ها از خشونت بهره نمی برند و بیشتر با صبر و حوصله مشغول به راه راست هدایت کردن گمراهانی هستند که به منافقین پیوسته اند و آن ها را ارشاد می کنند تا اصلاح شوند، در حالی که منافقین و گروه فرقان که اشاره می کند سال قبل آن ها را دستگیر کرده اند، با اقدامات خشونت بار خود ، سر نظام را هدف گرفته اند و از خشونت برای از بین بردن هر شخصیتی که بخواهند و بتوانند بهره می جویند و حتا پیش بینی می کنند که تا انتهای تابستان ، دولت را ساقط خواهند کرد و به برخی از اهداف خود نیز می رسند.

در سوی دیگر ، افراد امنیتی و حفاظتی در زندان اوین که مسوول از بین بردن این فتنه هستند، بدون عکس العمل چکشی ، با این که از خطر جنگ داخلی ، هم رزمان فاتح مرز های ایران را از جبهه به تهران فرا می خوانند، و با وجود تلاش بی وقفه و خستگی ناپذیرشان ، همواره از سوگ بزرگی از بزرگان کشور، سیاه پوشند و از سوی مراتب بالا تر همواره مورد سوال قرار می گیرند و خود را از سوی افکار عمومی زیر فشار حس می کنند. دوست های قدیمی خود را بدون طی مراحل قانونی وارد تشکیلات می کنند و جایی که صبرشان از کشته شدن دختر بچه ای تمام می شود، زندانی را کتک می زنند.

ماجرای عشقی که در فیلم به موازات روایت مهدویان از واقعیات رخ داده، چاشنی داستان می گردد، به دیدگاه من از جذابیت کافی برای دنبال خود کشیدن مخاطب دارد. جایی که دیالوگ هایی دال بر منحرف شدن یکی از آن ها از آرمان های اولیه خود شکل می گیرد، و بحث رفتن از این کشور برای زندگی در جایی که نه این وری توی اش باشد نه اون وری ،جایی که جانشان در خطر نباشد، مرا به یاد گفتگو های اطرافیان پرویز پرستویی در بادیگارد حاتمی کیا انداخت که شبیه همین دیالوگ را دخترش با داماد آینده اش می کرد. عشقی که مسموم بود و به جدایی محکوم بود. عشقی که به مرگ ختم می شد، چه از این ور ، چه از اون ور.

در جایی می بینیم که عده ای در لباس کمیته و با ظاهری شبیه کمیته ، مردم را نگه داشته اند و در کنار خیابان ، آنها را بی که گناهی داشته باشند به رگبار گلوله می بندند. امنیتی ها یکی از آن ها را می کشند و باقی فرار می کنند. بین مردان مسوول اوین می شنویم که این ایست بازرسی ساختگی و قتل عام مردم بیدفاع داخل کشور به جرم هیچ ، کار منافقین بوده است. ولی در این مورد هیچ اطلاعات دیگری دریافت نمی کنیم که صحت گفته ی ایشان را تایید یا تکذیب کند و می توان این سخن را نظر شخصی شان تلقی کرد که برای ما آشکار نمی شود قاتلان مردم در واقع متعلق به چه گروهی بوده اند.

باز جوی شکیبای اوین با بردباری مثال زدنی با فریب خوردگان صمیمی می شود و آنها را به کمک به نظام برای جبران خطا هایشان ترغیب می کند که باعث مغبون و کشته شدن شان توسط منافقین می شود. او تا روزی که تن بی جان برادرش که پوست از سر و صورتش کنده شده را نمی بیند، ریش ندارد. با به حرف در آوردن یکی از توابین می توانند جای شخص اول مانده در کشور را پیدا کنند (موسی خیابانی) و او را بدون کشته دادن در جا بکشند. صحنه های کشته شدن فرزند یک آیت الله و دلشوره ی پاسداران از پاسخگویی به او را در جایی می بینیم و در تمامی خشونت هایی که هست، صحنه ای از کشته شدن یک پاسدار را در درگیری ها نمی بینیم. جنازه های منافقین روی کف خانه ها و راه پله ها افتاده است و پاسدار ها با پا آن را مثل جنازه سگ جا به جا می کند ببیند او را می شناسد یا نه. ترس امنیتی ها را از نفوذ منافقین در دایره معتمدین خود دستگاه در اوین می بینیم و او را که زنده و سالم از مهلکه جان به در می برد و برای امنیتی ها پیغام پوزخند می فرستد را می بینیم . دویدن شک و دلهره در چهره ی مسسولان که بین خود نفوذی پیدا می کنند که دارای سوابق درخشان مبارزات بر ضد رژیم ستمشاهی هم هست و مسلمان و شیعه و مکتبی است و به هیچ رو خودشان هم باورشان نمی شود که از منافقین باشد، به تصویر کشیده می شود. هیچ زخمی بر تن آدم خوب ها نمی نشیند مگر زخم عشق...

خط آبی چیست ؟اگر بخواهم کمی از برداشت خودم و ارزش گذاری فیلم گپ بزنم چند نکته را می توانم بگویم. اول این که روایت مهدویان را از آن چه اتفاق افتاده و مستنداتی هم برای آن هست بسیار روان ، جذاب تا حدی خشن و بسیار زیرکانه و ماهرانه دیدم. اگر سوگیری مشخصی در آهنگ رخداد ها و زبان روایی باشد، به اندازه ای در لفافه و ظریف است که با دیدگاه من غیر قابل تشخیص می باشد. مفهوم تازه ای را می توانم برای نامگذاری بر این نوع روایت بیافرینم که کمی با خود سانسوری فرق دارد. در رعایت خط قرمز ها ، هنرمند یا روایت گر، ژورنالیست و ... به طور کلی با خود سانسوری قصد مقابله و دور زدن ممیزی ها و خط قرمز های جناح حاکم ، متوفق و مسلط بر جامعه را دارد. روایت این فیلم ساز جوان و توانمند ، خط آبی ها را هم رعایت کرده است ، که همان خطوط توهین و افترای بی مورد به افرادی است که مخالف حاکمیت بوده اند ولی شاید گول خورده و پشیمان باشند و در آخر هم بر خلاف بادی گارد که با مرگ پاسدار تمام می شود ، با ندامت از عشق بد فرجامی که ممکن بود به مرگ پاسدار بیانجامد، به پایان می رسد. او را می کشد ولی تا آخرین دم به ساحت عشق اش توهین نمی کند. بار ها تلاش می کند او را از گمراهی یا حتا زمین بازی دورکند.

با این نگرش ، بر خلاف رای استاد گرانمایه ای که تا انتهای فیلم را هم ندیده اند و وزن تاثیر گذاری کلامی خود را با تکیه به اتهام مزدور بودن بر مهدویان ، افزایش داده است، این اثر را کاری موفق و پیچیده با روایتی روان و ساده می بینم که در انتقال مفاهیم و حس های انسان هایی که از هر سو در آن دوران تحت فشار بودند و برای عقیده ی خود از هر سو جان می دادند، پر توان و سربلند  بوده است . از دیدگاه درون متنی نیز "ماجرای نیمروز " را با کیفیت، دارای هماهنگی فرم و معنا در اجزا، خوانا، پر مایه و بسیار چشم نواز می بینم و ادامه ی راستین راه "ایستاده در غبار" ستودنی است. فیلمی که نه تنها خط قرمز ها را رعایت کرد، خط آبی ها را هم رعایت کرد، که در شرایط حساس کنونی ، به عبارتی دو سه قرن اخیر و چند صد سال آینده ی ایران، اینگونه گفتمان برای ما اوجب واجبات و از نان شب مهم تر است.

سو گیری پر رنگی که دیدم و به نظرم با توجه به ساخته شدن این فیلم در ایران طبیعی است، همانا پیروز شدن حکومتی ها در تمامی مبارزات تن به تن بدون ایجاد تلفات و جرح جدی بود و این که روایت مهدویان، برای تک تک عکس العمل های محافظان مردم ، دلیلی آشکار آورده بود که دلیل آن دلیل نیز جایی گفته نشده است. توانت فزون و اندیشه ات مستدام باد.

مهدی محمدی، بهار 96